نه به دیده نم اشکی نه به جانم جانی مانده ام دیده به در تا برسی پنهانی همه جویای وصالند و رهت گم کردند خضر راهی بنما از پی سرگردانی رهرو راهم و از حق مددی میجویم راهمان ده به همان ره که تو بهتر دانی موج خون دل ما حال تلاطم دارد شده امواج خروشان به رهت طوفانی دل و دینم به وصالت هوس پر دارند در غل عالم فانی شده ام زندانی من …
بیشتر بخوانید »