اغلب میشنویم که امروزه در عصر اطلاعات قرار داریم؛ اما حقیقت این است که اکنون از عصر اطلاعات گذشتهایم و به عصر اعتبار وارد شدهایم.
امروز شاهد وجود جوامعی مردمسالار و آزادیخواه هستیم که از امکانات ارتباطی فوقالعادهای سود میبرند. در چنین جوامعی، دانش نقشی کلیدی بازی میکند؛ اما در بطن همین دانش، با تضادی روبهرو هستیم که کمتر به آن پرداخته شده است. هرچه حجم اطلاعات افزایش مییابد، وابستگی ما به ابزارهای اعتبارسنجی برای ارزیابی این اطلاعات بیشتر میشود. شکلگیری این تضاد از آنجا شروع میشود که حجم عظیم دانش و اطلاعات موجود در دنیای حاضر، استقلال فکری ما را افزایش نمیدهد. برعکس، امروزه بیش از پیش به ارزیابیها و قضاوتهای دیگران در رابطه با دانش و اطلاعات موجود وابسته هستیم.
آنچه امروز شاهدش هستیم، تغییری بنیادین در الگوی ارتباطی ما با دانش است. با گذار از «عصر اطلاعات» اکنون در حال حرکت به سوی «عصر اعتبار» هستیم. در این عصر، اطلاعات تنها زمانی ارزشمند هستند که توسط دیگران مورد بررسی، ارزیابی و نقد قرار گرفتهاند. در چنین شرایطی، «اعتبار» یکی از پایههای اساسی دانش جمعی بشر است. نقش اعتبار در دنیای اطلاعات، همچون نقش نگهبانان دروازهی یک شهر است و کلید این دروازه نیز در دستان افراد دیگری قرار دارد. اعتبارِ دانش امروز وابسته به قضاوت دیگران است؛ افرادی که اغلب آنها را نمیشناسیم و قضاوتهایشان نیز ناگزیر جانبدارانه است.
برای تشریح این تضاد، بد نیست از یک مثال استفاده کنیم. اگر از شما پرسیده شود چرا به رخ دادن تغییرات گستردهی اقلیمی در زمان حال و اثرات بسیار مضر آن بر زندگی روی زمین اعتقاد دارید، احتمالا پاسخ خواهید داد که نسبت به اعتبار آن دسته از منابع اطلاعاتی که در زمینهی تغییرات اقلیمی و وضعیت کرهی زمین مطلب منتشر میکنند، آگاهی دارید.
در بهترین حالت، شما به اعتبار پژوهشهای علمی اعتقاد دارید و معتقد هستید که استفاده از روش «داوری همتا» (بررسی مقالات علمی توسط دیگر محققان و دانشمندان در همان رشتهی علمی) روشی مناسب برای تمیز دادن حقایق از فرضیات غلط و ادعاهای بیاساس دربارهی طبیعت است. در شرایط معمول، ما به روزنامهها، مجلات و شبکههای تلوزیونی اعتماد میکنیم که ضمن پذیرش دیدگاههای سیاسی خاصی، خلاصهای از یافتهی پژوهشهای علمی را در اختیار ما قرار میدهند. در چنین حالتی، ما بیش از پیش از منابع پژوهشهای علمی دور شدهایم؛ چرا که این رسانهها به صحت یافتههای علمی منتشرشده اعتماد کردهاند و ما نیز به صحت مطالب منتشرشده توسط این رسانهها اعتماد میکنیم.
حال بهتر است به سراغ موردی تناقضبرانگیزتر در رابطه با این مسئله برویم. یکی از رایجترین تئوریهای توطئه، فرضیهای است که ادعا میکند نهتنها در سال ۱۹۶۹ پای انسان به کرهی ماه نرسید؛ بلکه تمامی برنامهی فضایی آپولو (از جمله ۶ فرود روی ماه بین سالهای ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۲) تماما دروغ و صحنهسازی بوده است. شروعکنندهی این تئوریهای توطئه شخصی بهنام بیل کیسینگ بود که در بخش نشریات شرکت راکتداین کار میکرد؛ یعنی همان مکانی که راکتهای ساترن ۵ مورد استفاده در برنامهی آپولو تولید میشدند. کیسینگ کتابی منتشر کرد با نام «ما هیچگاه به ماه نرفتیم: کلاهبرداری ۳۰ میلیارد دلاری آمریکا». پس از انتشار این کتاب، افراد شکاک جنبشی تشکیل دادند تا حقایق مختلفی علیه این بهاصطلاح «کلاهبرداری» گردآوری کنند.
انجمن زمین تختگرایان (افرادی که هنوز معتقد هستند زمین مسطح است)، یکی از گروههایی است که هنوز هم به کتمان حقایق میپردازد و ادعا میکند که سناریوی فرود روی ماه توسط هالیوود و با پشتیبانی والت دیزنی تحت کارگردانی هنری استنلی کوبریک به انجام رسیده است. اغلب «مدارکی» که این افراد ارائه میکنند بر اساس تحلیلهای بهظاهر دقیق تصاویر منتشرشده از فرودهای مختلف روی ماه است. برای مثال، زاویهی سایهها با نور تطابق ندارد یا با وجود عدم وزش باد در سطح ماه، پرچم آمریکا همچنان در حال اهتزاز است؛ علاوه بر این، با وجود نبود رطوبت در خاک ماه، رد پای فضانوردان بیش از اندازه دقیق روی سطح ماه برجا مانده است. بهعلاوه، پایان ناگهانی برنامهای که در آن بیش از ۴۰۰ هزار نفر حضور دارند میتواند شکبرانگیز باشد. موارد یادشده برخی از ادعاهای این افراد هستند؛ اما لیست تمام ادعاهای مطرحشده طولانیتر از این است.
اغلب افرادی که از دید ما منطقی و مسئولیتپذیر بهحساب میآیند، ادعاهای مطرحشده علیه فرود انسان روی ماه را فرضیاتی مضحک و بیمعنی بهحساب میآورند (شایان ذکر است که ناسا پاسخهایی جدی و مستدل علیه ادعاهای مطرحشده ارائه کرده است). نویسندهی مقالهی پیش رو اذعان دارد که اگر شخصا به دانستههای شخصی خود رجوع کند و از خود بپرسد که بر اساس چه مدارکی به واقعی بودن فرود روی ماه اطمینان دارد، قطعا باید بپذیرد که دانستههای وی در مورد این شواهد بسیار ناچیز هستند. وی اقرار میکند که نهتنها هیچگاه فکر مقابله با ادعاهای مطرحشده جهت دروغ شمردن فرود روی ماه به ذهن وی خطور نکرده است؛ بلکه دانستههای شخصی وی به ترکیبی از خاطرات کودکی، اخبار سیاه و سفید تلویزیون و بیتفاوتی به گفتههای والدین وی در رابطه با فرود روی ماه در سالهای بعد محدود میشود. با این وجود، این آگاهی اجمالی و محدود از حقایق مربوط به فرود روی ماه باعث نمیشود که نویسنده به اعتقاد خود مبنی بر واقعیت داشتن فرود انسان روی ماه شک کند.
از نگاه نگارندهی مطلب حاضر، دلایل وی برای اعتقاد به این مسئله که فرود روی ماه یک واقعیت است، فراتر از اطلاعاتی است که وی در این زمینه جمعآوری کرده و مورد بررسی قرار داده است. در دههی شصت و هفتاد میلادی، آمریکا بهعنوان کشوری مردمسالار دیده میشد و یکی از وجوه اعتبار این کشور «صداقت» بود؛ اما بدون راستیآزمایی و ارزیابی صحت اطلاعات ارائهشده توسط یک منبع خاص، اطلاعات آن منبع بیاستفاده خواهند بود.
این تغییر الگویی از «عصر اطلاعات» به «عصر اعتبار»، تغییری است که باید در مقابله با اخبار دروغین، اطلاعات غلط و روشهای مختلف نشر اکاذیب (که در جوامع امروزی بسیار رایج هستند) مد نظر قرار گرفته شود. شهروندی که در عصر دیجیتال به بلوغ رسیده است، نباید صرفا در جستجوی «صحت» اخبار باشد. بلکه باید بتواند با پیگیری منابع اخبار و اطلاعات، اعتبار آنها را ارزیابی کند. وی همچنین باید بتواند مقاصد پخشکنندگان اطلاعات را ارزیابی کند و از برنامهها و نیت افرادی که به این اطلاعات اعتبار میبخشند آگاهی کسب کند.
هر زمان که میخواهیم اطلاعاتی را قبول کنیم یا مردود بشماریم، باید از خود بپرسیم: منبع این اطلاعات چیست؟ آیا این منبع معتبر است؟ چه مراجعی به آنها اعتماد دارند؟ به چه دلیل باید به این مراجع اعتماد کنم؟ چنین سؤالاتی به ما کمک خواهند کرد تا با واقعیت در تماس باشیم و پرسیدن این سؤالات بهتر از این است که منابع را بهطور مستقیم بررسی کنیم تا از صحت اطلاعات اطمینان حاصل کنیم.
در نظام فوق تخصصی تولید دانش، منطقی نیست که خودمان بخواهیم هرچیزی را بررسی کنیم؛ برای مثال، بررسی رابطهی میان واکسیناسیون و بیماری درخودماندگی (اوتیسم). چنین کاری چیزی جز وقت تلف کردن نخواهد بود و احتمالا نتیجهگیریهای ما نیز دقیق نخواهند بود. در عصر «اعتبار»، ارزیابی نقادانهی ما نباید محتوای اطلاعات را هدف قرار دهد؛ بلکه شبکهی روابطی که این اطلاعات را شکل داده و آن را در سیستم اطلاعاتی به رتبهای قابل قبول یا غیر قابل قبول رسانده است باید مورد نقد قرار گیرد.
این مهارتهای جدید نوعی معرفتشناسی ثانویه را تشکیل میدهند. آنها ما را آماده میکنند تا پرسشگر باشیم و اعتبار منابع اطلاعاتی را ارزیابی کنیم. مهارتی که شکل دادن آن بر عهدهی فلاسفه و مدرسان است تا نسلهای بعد از آن استفاده کنند. فردریش هایک در سال ۱۹۷۳ کتابی با عنوان «قانون، قانونگذاری و آزادی» منتشر کرد، وی در این کتاب مینویسد:
تمدن برپایهی این حقیقت بنا شده است که همهی ما از دانشی بهره میبریم که در تملک ما نیست.
جامعهی مجازی متمدن جایی خواهد بود که در آن مردم میدانند چگونه بهصورت انتقادی، اعتبار منابع اطلاعاتی را ارزیابی کنند. در این جامعه، مردم یاد میگیرند که چگونه بهدرستی رتبهی اجتماعی کوچکترین اطلاعات وار شده به سیستم ادراکی خود را ارزیابی کنند و از آن برای بهبود دانستههای شخصیشان بهره ببرند.