نه به دیده نم اشکی نه به جانم جانی
مانده ام دیده به در تا برسی پنهانی
همه جویای وصالند و رهت گم کردند
خضر راهی بنما از پی سرگردانی
رهرو راهم و از حق مددی میجویم
راهمان ده به همان ره که تو بهتر دانی
موج خون دل ما حال تلاطم دارد
شده امواج خروشان به رهت طوفانی
دل و دینم به وصالت هوس پر دارند
در غل عالم فانی شده ام زندانی
من چه در وصف تو گویم که زبانم قاصر
آنچه در وصف نیاید که بگویم آنی
همه ی دار و ندارم به فدایت مولا
گرقبول افتد از این گمشده ایرانی
باز از مهر رخت نوحه کنان می خوانم
دیده بنما ز پس پرده در این مهمانی
فریدون حاجی زاده آزاد